just for you

ساخت وبلاگ
یه روزی تودوران دلسپردگیهامون یه روز که ناراحت شده بودم ازش و قصد کات کردن داشتم بهم اس داددلخوش گرمای کسی نیستمآمده ام تا تو بسوزانی امامده ام با عطش سال هاتا تو کمی عشق بنوشانی امحرف بزن ابر مرا باز کندیرزمانی ست ک بارانی امخوب ترین حادثه میدانمتحرف بزن حرف بزن سالهاستتشنه یک صحبت طولانی امهمینقدر دست و پا شکسته شعر رو فرستاد ولی همینقدر صادقانه..... و چقدر سریع اخمم باز شد از شدت زیبایی این شعر و صداقت در تک تک کلماتشازون روز به بعد هردفه خیلی و جدی به مشکل میخوردیم و ناراحتی فقط بیت بیت این شعر بود که مصرع به مصرع برا همدیگه میفرستادیم و اون بحث و میذاشتیم کنار!!!!خیلی ساده اما زیبا......به دل نشیند هرانچه ک از دل براید....شش ماه گذشته ازون روز لعنتی و من و ذهن لعنتیم شدیم تقویم روزشمار حالم بده.... وقتی تنهایم اشک امونم نمیده!!!!یه جا خوندم تنفر تاوان دوست داشتن خیلی زیاده!!!و من الان فقط متنفرم از مردی که چندسال بخاطرش گریه کردم و جلو همه واستادم و به خیلی های خیلی خوب نه گفتم غرورمو بخاطرش تو اوج جوونی شکستم و جلو همه گریه کردم که میخوامش..... اونم همین بود!!!!به اینجا رسیدن رو مدیون حسادت اون دختره هرزه و حماقت بی اندازه مردی هستم که عاشقانه میخواستمشنه موندن رو میخوام نه خراب کردن آینده بچه هامو!!!!! رو زمین و هوا گرفتار شدم....خودشم اونقدر وقیح شده که بی اعتنا به هرچیزی که باعث بشه موندن کنارش قابل تحمل تر بشه!!!! و شدیم جهنمی که فقط تیکه و کنایه بار هم میکنیم...... just for you...ادامه مطلب
ما را در سایت just for you دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahramane92a بازدید : 99 تاريخ : جمعه 21 بهمن 1401 ساعت: 13:30

آذرم که همیشه بهترین ماه سال بود برام حالا به لطف شماها شد بدترین اتفاق زندگیم......در بدترین حالت ممکن و محال دلم میخواد منم مثل تو بشم با یکی دقیق متولد تیر ماه .......و بعدها هی هرکار بکنی بهت بگم شما تیرماهیا شما تیرماهیا... که بعدا که دستم پیشت رو شد هربار که ماه تیر بشه حالت بد بشه وجودت تیر بکشه ازینکه چه کردم با تو با قلب تو با عشق تو ..... و مثه من از ماه تولدتم بدت بیاد......خیلی دلم شکسته خدااا کجایییییییییییی؟ چرا بعد 4 ماه هنوز آروم نشدم؟!! just for you...ادامه مطلب
ما را در سایت just for you دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahramane92a بازدید : 106 تاريخ : جمعه 25 آذر 1401 ساعت: 20:58

من آدمی هستم با هزارتا امید به آینده و ارزوهای نرسیدنی!!!! عاشق اینم که با خیال راحت بشینم کنار بخاری و کتاب بخونم!!!! عاشق تدریس و آموزش ...... عاشق کاردستی درست کردن......فعلا که تنها خوندن برای ارشد براورده شده!!! باشد که موفق باشممن مادری هستم با دو فرزند..... دو بچه کوچیک که باید تمام هوشو حواس و مسئولیتم بره پای مواظبت و نگهداری این دوتا فرشته پاک..... دوست دارم با پسر کوچیکم کلی بازی کنم و کلی چیز بهش یاد بدم!!! چه کنم که کارهای خونه و نگهداری از آبجی کوچیکه فعلا این امکان رو گرفته و تا زمان خالی پیدا کنم تنها میرسم کارهای عقب افتاده روزمره رو انجام بدم!و زنی هستم که جدیدا طعم خیلی خیلی تلخه خیانت رو چشیده و دردش رو با همه وجودم حس کردم و اون خنجر لعنتی که هم اون مرد به قلبم فرو کرده و هم اون مثلا نارفیق به پشتم زده رو حس میکنم.... انگار اون درد برای منه تنها تموم نشدنیه! و چقدر گذر زمان برای اون دو نفر راحت هضم کرد گناهشون رو و قاحتش رو.....البته ک الانم اگر موندم اگر هستم و دهنمو بستم بخاطر خودم بود والا شخصیتم هنوز ک هنوزه هروز بمن تشر میزنه ازین بی غیرتی ک کردم و موندم!!! و تا قیامت و دم مرگ نمیبخشم..... just for you...ادامه مطلب
ما را در سایت just for you دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahramane92a بازدید : 97 تاريخ : سه شنبه 17 آبان 1401 ساعت: 13:19

دقیقا سه هفته پیش مثل امشب......25 شهریور.... شب وحشتناکی برا منه تنها ورق خورد....... جناب به اصطلاح شوهر رفته بود دنبال خونه بگرده و شبم تو همون شهر مونده بود..... من و دوتا بچه های کوچیک خونه تنها بودیم!! و منی که داشتم با اون اس میدادم ک مثلا تنهاییم یادم بره و یه وقت مثه آخرین شب که تنها بودم و حامله بودم نترسم!ک متوجه خیانتش شدم.....وای واااااای عجب شب وحشتناکی شد برام ... تا خود صبح نتونستم پلک رو هم بذارم! فقط راه رفتم ... راه رفتم و اشک ریختم و لرزیدم... گریه کردم و داد می کشیدم! عررر میزدم و تو کالبد جا نمی شدم.....ازون روز دیگه نه خودم شدم نه زندگیم مثه قبل شد......با اون آدمی که اگ بشه اسمشو ادم گذاشت! کسی که هروز میدیدمش و برامن کلی لبخند میزد و ادعای رفاقت میکرد ... و در پشت من به شوهرم اظهار دوست داشتن.....هنوز هم دارم میسوزم و آروم نشدم!!!و این مرد با وقاحت تمام تو خونه برام قد علم میکنه و میره سرکارش و میاد و توقع محبت هم از من داره!!!!! آخه آدم تا چه حد میتونه وقیح باشه!!!!!می سوزم و مجبورم به ساختن!!!! نه بخاطر بچها نه بخاطر اینکه کسی رو خدای نکرده ندارم فقط از سر اجبار نگه داشته منو ..... چون اعتقاد داره چنتا پیام خیانت نیس!!!!!!!!! برم آبروریزیه! حتی ابروشم برام مهم نیس!!!! دلم میخاد برم و تو این زندگیش نباشم!!!!!البته بقول خودش چنتا پیام!!!چیزی که من میدونم خیلی بیشتره از چنتا پیام! چون طبق ریزپیامک هایی که دراوردم حداقل تا قبل سال 1401 روزی 30 تا پیام یه رابطه عادی نیس......نمیدونم خدا چجوری میخواد تقاص کارشونو بده!! just for you...ادامه مطلب
ما را در سایت just for you دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahramane92a بازدید : 106 تاريخ : دوشنبه 2 آبان 1401 ساعت: 0:29

امروز شنبه اسدیروز خونه روضه حضرت رقیه داشتم و یه دیگ آش هم پختیم (ان شاالله ک مورد قبول حضرتش باشد)آبج یگف چرا همسایه هاتو خبر نکردی. یه نگا به جمعیت کردم با خودم گفتم ماشاالله با وجود فامیل دیگه همسایه هارو کجا جا میدادم!!!!از دیروز حسااااابی خسته ام و بدنم انگار کوفته شده!!!!! شایدم از استرس بود اینجوری تحلیل رفتم!تا جایی که بعد مراسم و رفتن مهمونا همون وسط هال دراز کشیدم و باوجود سروصدای خیلی زیاد خواهرزاده و پسرجانم و بالارفتن های زینب کوچولو از بنده خوابم برده بود.این هفته قراره خواهرزاده ام بعد 5 سال عمل حلزونی گوشش انجام بشه ان شاالله...خدایا ...یا امام رضا میدونم که یادتونه که گفتونین هنوز نوبتش نشده!!! الان دیگه نوبتش و منتظر شفای شماییم که دست رئوفتونو بکشید به سر این بچه ...آقاجان الوعده وفا.....این روزا خیلی خستم... خسته روحی!!!! محمدرضا لجباز شده و شیطونیاش بی اندازه و منم هی مجبورم به داد کشیدن و عصبانیت و وقتی مثه الان خونه نیست ، عذاب وجدانه که میاد سراغم و همه حق هایی که به اون میدم!!! واقعا تو سن پایین حضور خواهر کوچیکترش اونو مجبور کرده به جلب توجه و شیطنت زیاد و لجبازی!!!! خب اعصاب آدمم یه حدی داره و از ظرفش ک لبریز بشه دیگه تنها راهش یا عصبانیته یا تهدیده یا دعوا ...خدایا به من صبر تموم نشدنی بده خیلییییی زیاااادمن نمیفهمم این روانشناسا چیه باز میگن عصبانی نشین .دعوا نکنید. تهدید نکنید .پس چجوری ادم کنیم!!!!!!گرچه با همه اینا بچم فقط بدتر میشه الهی بمیرم براش خداجون کمکم کنامروز صبح با خودم نقشه ریختم که شده ناهار درست نکن که با محمدرضا بازی کنم ...همه چی اوکی شد غیر از خودش خخخخ چون اوشون رفته بود تو دنیای آپارات و دیدن مزخرفاتشراستی از نمایندگی هم زنگ just for you...ادامه مطلب
ما را در سایت just for you دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahramane92a بازدید : 253 تاريخ : شنبه 12 شهريور 1401 ساعت: 23:22

اوه اووووه اووووه چه گردو خاکی گرفته اینجاروووو!!!!!!از کیه نیومدم سراغ وبلاگ و خاطره نویسی دوست داشتنیم!!!!!!! حالا خوبه زیادم اهل اینستا و اینا نیستم ک مثلا برم و اونجا مثه شاطر پست بذارم امروز که هست 16 مرداد ماه 1400 خب اولین خبر اینه که 19 ام تولد 3 ساگی گل پسر جیگرم هست( خدایا شکرت که داریم بزرگتر شدن نازنین پسرمونو میبینیم این موجود دوست داشتنی که هنوز تموم اون لحظه های باردار و بیمارستانو کوچیکیاش جلو چشممه) و البته بی هایت فضول و شیطون و حرف گوش نکن عجییییییبببببببببببببببب!!!! جوری که بهش میگیم خیلی نفهمه!!و حالا منتظر دومین غنچه گلی هستیم که داره تو وجودم رشد میکنه^_^دارم برا پسر کوچولو یه دونه آبجی میاریم خخخخگرچه هنوز زود بود ولی خدا خواسته و ما هم شکر میکنیم به نعمتشالان دقیقا 21 هفته هستم و وارد ماه پنجم بارداری شدم!!!! بینهایت حال بد و تهوع و اذیت! فکر نمیکردم بارداری پسر و دختر این همه فرق داشته باشه! به نظر خودم حاملگی حاملگیه دیگه! اما اونا که دختر دارن میدونن چی میگم! و میدونم چی کشیدن!خدا همه این کوجولوهارو حفظ کنه زیر سایه پدر و مادرشون ................ آمیندیگه اینکه الانم منتظرم که یه آزمون از طذیق وب واتساپ دارم بهم زنگ بزنن تا شفاهی بدمش و خیلی هم استرس دارم و ... و.... از گل پسرجانم نگم که چقد گوشی رو ازم گرفت و نمیذاشت بشینم یه جا و فضولیش زیاد شده بود  بخاطر همینم همسرجان اوشون رو بردن خونه خاله جونش تا بنده بتونم آزمون رو بدم! ولی موندم چرا هنوز بهم زنگ نزدن دارم هرچی خوندم فراموش میکنم خووووبرم یه بار دیگه مرورر just for you...ادامه مطلب
ما را در سایت just for you دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahramane92a بازدید : 121 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 22:38

امروز دقیقا 17 روز هست که یه کوچولو شده مهمون دائمی خونمون.قربون دست و پای کوچولوش برم که قراره بشه مونس مامان و آبجی داداش و دختر باباجناب بابا که دیگه انگار نوبرشو آورده همه تو دلشون عروسیه بابای زینب خانوم تو نگاهشم عروسی شده خخخخ اسمشم بابا دوست داشت بشه زینبولی بمیرم برا پسر کوچولوم که حس بدی گرفته اونو .... باوجود اینکه اصلا هیچکدوم طرف دخترجانم نمیریم و فقط موقع شیر دادن بغلش میگیرم ولی پسرکم خیلی رفته تو خودش!!! بچه ای که یکسره با حرف زدنش سرمو میبرد الان فقط دنبال سکوت و تنهایی و بهانه گرفتنه تازه دوروز دوروز غذا نمیخوره!!! خیلی داریم کمکش میکنیم و بازی و هرچی دوست داره و کارایی که دوست داره براش انجام میدیم ولی افاقه نداره انگار دلم براش کبابه ولی دیگه نمدونم بایدچکار کنمهوای آبجیشو داره ولی با ما بزرگترا نه انگار با خودشم لج کرده!!!! بمیرم برات پسر سه سالم .خیلی نگرانشم.... نکنه افسردگی بگیره خدای نکرده!!!!! نکنه ضربه روحی بخوره و در اینده تاثیر بذاره!!خداجونم خودت کمک کن هواشونو داشته باش که به خودت سپردم..... just for you...ادامه مطلب
ما را در سایت just for you دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahramane92a بازدید : 136 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 22:38

برگه  آذر ماه که همسر جدا کرده از تقویم جلوم روی میز کامپیوتره... آذر ماه عزیز من^_^ همیشه فصل پاییز رو مخصوصا این ماه رو دوست داشتم .... حتی اون زمانا که طبع شعری هم داشتم براش یه شعر نیمایی پر عاطفه just for you...ادامه مطلب
ما را در سایت just for you دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahramane92a بازدید : 152 تاريخ : جمعه 13 دی 1398 ساعت: 17:16

خداروشکر پسرکه جانم الان وارد 9 ماه شده و بلند میشه و وامیسته و فضولیاش چندین برابر شده و به همون اندازه و حتی صدبرابر بیشتر شیرینیاش خوشمزه تر.... اونقدری که وقتی میخوابه دلم براش تنگ میشه .... گاهی just for you...ادامه مطلب
ما را در سایت just for you دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahramane92a بازدید : 196 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 3:16

خب خب امسال دومین سالیه که ماه رمضون خونه خودمونیم و من همچنان روزه نمیگیرم خخخخخ میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست! خب من که سال اول نتونستم بگیرم سال دومم نمتونم خدا بخیر کنه از سال سومپارسال در چه just for you...ادامه مطلب
ما را در سایت just for you دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahramane92a بازدید : 147 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 3:16